سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 95/2/13:: 8:15 صبح

اینروزها انگار خودمم نمیدونم چه مرگمه

نمیدونم دلتنگم یا ...

نمیدونم

دلتنگی شده عضو جداناپذیری از زندگیم

همینطور حسادت و حس غریبه بودن

خیلی بده که درست در بهترین روزهای زندگیت، چنین حس های مزخرفی بهت دست بده

اما این حال منه

خیلی بده که درست وقتی کسی که عاشقانه دوستش داری و باید کنارش باشی

اما نباشی

خیلی بده که مدام نگران این باشی که نکنه عشقت تنهات بذاره

و خیلی بده که بدونی شاید دروغ نشنوی اما همه چیز رو هم نمیشنوی

خیلی بده

اونقدر بد که حال من رو هم بد کرده

خیلی بده که احساس کنی دیگه غریبه ای

خیلی بده که دیگه بعد از سالها باید بدونی در مورد کی و در مورد چی حرف بزنی

و خیلی بده که بدونی خط قرمزهایی هست که مهمتر از تواند

خیلی بده

و این بدی و تلخی یک حقیقته

چون حقیقت تلخه

خیلی بده که چیزی رو بخوای که برات مهمه و خوشحال باشی از انجامش اما بعد از مدت زیادی بفهمی که خبری از انجامش نیست

خیلی بده که خواهش کنی و التماس اما بعد از مدتها بفهمی که  عزیزترینت  برای حرفت ارزشی قائل نیست

خیلی بده وقتی بدوین دیگه غریبه ای، بدوین یه دنیا حرف هست اما تو اون گوش محرم نیستی

خیلی بده وقتی سالها پرسیدی اتفاقی افتاده و بعد اون رو تو بغلت گرفتی و حرفاش رو شنیدی، و اما حالا... اتفاقی افتاده؟ نه چیزی نیست.. یک جواب کوتاه و مختصر


از حق نگذریم

حس بد بودن یکطرفه نیست

خیلی بده وقتی از کاه کوه بسازی، چیزایی که مهم نیست رو برای خودت بکنی یه سد

خیلی بده وقتی اون جیزی رو که تو ذهنته بهت القا بشه

و خیلی بده وقتی یه سوال رو مرتب تکرار کنی اما جوابش رو بدونی

خیلی بده وقتی بجای شاد کردن ؛ عاملی بشی برا ناراحتی

خیلی بده وقتی استاد باشی در رخاب کردن بهترین لحظه ها

و خیلی بده که غد باشی و یکدنده و یک حرف

خیلی بده وقتی بکهو کوه اتشفشان بشی

خیلی بده وقتی عشقت بهت بگه ذهنت خراب شده و تو هم بدوی درست میگه

خیلی بده که مدام در حال نبش قبر خاطرات باشی

و خیلی بده بگی فراموش کردم و فراموش نکنی

و ده ها و صدها بد دیگه





کلمات کلیدی :